اوووم! می دونید! می دونید وقتی یه جور قدرت عجیب می پاشه به سر و صورتت چه حسی داره؟ مهم نی کلا این حس:دی مهم اینه که این حس بت بفهمونه نوع ارتباط برقراار کردن، زندگی کردن و غیره رو! البته از نظر دیگران خیلی هم چیز افتضاحیه این حس غریب و کج وکوله:دی حالا چرا؟ چون آدمو سردتر، بی خیالتر و یه شکل دیگه می کنه!

 

ولی می دونید شخصی که این حس ریخته به صورتش(و چقدرسخته که نزاری از دماغ و دهنت وارد شه:دی) از این بابت خوش حاله؟(بعضی از دوستان هم فک کنم راضی اند! در جریان نیستم والا:دی)

ای بابا! الان از پشت صحنه اعلام کردند که بعضی از دوستان می خوان بدونند "یه شکل دیگه" یعنی دقیقا چه شکلی؟:دی



 

خب، من معمولا وقتی با کسی دوس می شم، خیلی تحویلش می گیرم و هی زنگو و هرچی خواست مهیا و غیره! خیلی ناراحت می شدم که چرا بعضی وقتا اون یه نفر می زد تو پرم و در کل اونقدر که من براش مایه می زارم اونا نمی زارن!( خودم می دونم که بعضی وقتا خسته می کردمشون!)

 

چند روزپیش وقتی تو غم انگیز ترین دنیای خودم بودم( نکته: من تو هزار تا دنیا زندگی می کنم:دی) یهو این حسه زد پس کلم و گفت: ای ای! خاک برسرت دختر! چی عایدت می شه از این همه غصه؟ من بش یه نیگاه کلی انداختم و بعد آهی کشیدم و گفتم: این روزا زندگیم بدجوری به هم ریخته! دست خودم نی غصه خوردن!!

 

همینو گفتم که دیگه درباره ی غصه خوردنم، مثل بقیه نپرسید چرا، برای چی، غیره( حسه با این که حس بود ولی لامصب می دونست چطوری باید بامن رفتار کنه:دی)

 

خلاصه یک دفعه اومد تو گوش من یه چیزی گفت که برق سه فاز از کلم پرید و یه نیگا بش کردم و یهو مثل قدیم چشمام برق زد و اونم بدونه این که ازم بپرسه خرت چند، پاشیده شد تو صورت ما! همون موقع بود که یه قدرتی پیچید تو ما و منم خیلی راحت به همه دوستای نتیم اس دادم:سارا مرد!:دی چرا حالا؟ چون می خواستم دیگه هیچوقت جوابشونو ندم و در کل سارا مدلی، وبلاگ و همه کوفت و زهر مارای مربوط به خودمو یک جا بندازم سطل آشغال! در کل اون شب اینقدر زنگ خورم رفت بالا که دوستام  پاشنه ی گوشی رو کندن:دی ولی جواب هیشکی رو ندادم!

 

خلاصه  فردا شب جوابشونو دادم و حالا چرا؟ چون نمی خواستم دوستای به این گلی رو از دست بدم( هرچند نامرد توشون زیاد بود دیگه:دی ولی برام مهم نی!)

 

پ.ن: این چند روز هی بم می گید:سارا چرا تحویل نمی گیری؟ چرا بعد از اینکه مردی(!) سرد تر شدی و غیره که گفتم اینو بنویسم دلایلشو بدونید!

 

پ.ن:امیدوارم نت  دوباره اعصابمو نریزه به هم و این حس از سر و صورت که چه عرض کنم، از دل و دماغ نیاد بیرون!

پ.ن: من از همین الان کلنگ افتتاحیه دوباره ی وبمو می زنم:دی

 

پ.ن: نگید زود اومدی یا دیر! من اصن قرار بود دیگه نیام:دی این حسه کار خودشو کرد!:دی

بعد نوشت: اولین قالب وبلاگم که زمینه ی مشکی نداشته باشه رو گذاشتم!! به این می گن تغییر؟