این یکی شاده...:دی

سه شنبه هفته ی پیش معلم دفاعی نیومد.برا همین یه معلم دیگه رو فرستاده بودند سرمون معلمم که اومد یه کار جدید بکنه ما رو سه ردیف کرد و شروع کرد به مشاعره کردن

معلم:الا یا ایها ساقی ادر کاسا وناولها                                 که عشق آسون نمود اول ولی افتاد مشکلها

یکی از ممدهای کلاس:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا                            بخال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

 

یکی دیگه:

آب در حلق کریمان از کرم چون نوش ریز                         موی برا اندام خصم از بیم هم چون نیش کن

 

این ها تا دور چهارم ادامه داشت تا دور چهارم تبدیل شد به:

 

_دیشب پریشب اشکنه داشتیم......رفتم بخورم قاشق نداشتیم

 

_یه توپ دارم قلقلیه سرخ و سفید و آبیه

 

دور هفتم تبدیل شد به:

 

من:یاران چه غریبانه رفتند از این خانه

 

_یه روز آقا خرگوشه رفت پیش بچه موشه

 

دور دهم:

 

_این زندگیه منه می دونم چی بهتره هرجور می خواد بگذره...(ضد بازی)

 

_ یه خبر داغ دارم یه خبر داغ دارم عاشقت شدم من خیلی زیاد

 

پ.ن1:فائزه هم که هر وفت کم می آورد اول هرشعر یه <و> یا هرچی می خواست اضافه می کرد و می خوند...

 

پ.ن2:قوطی پرنوشابه رو پاس دادم به فاطی،فاطی شوتش کرد به طرف نرگس،نسیم و نرگس با سرعت یورش بردند و با هم قوطی رو شوتیدن.قوطی هنوز سالم بود تا اینکه پردیس جفت پا رفت تو دهن قوطی و...

 

پ.ن3:اگه بدونید چه بلایی سر تخته و میزای جلویی اومد!

 

پ.ن4:ناظممون که خیلی هم سگه اومد تو:مبصر کلاس؟

من دستم رو بردم بالا..باورکنید اگه می تونست می یومد یه سیلی هم میزد..اه!آخه من چه گناهی کردم که به زورمنو مبصر کرده..اهههههههههههه!


پ.ن:تفلد سهراب هم مبارک....تفلدددده

 

 

نخونید بهتره!!!!

اول نمی خواستم بنویسمش ولی خب..حداقل دیگه هرکس میرسه با تعجب بهم نمی گه:چقدر توخری؟تمومش کردی؟

 

 

_اصفهانم هواش چقدر سرده! ولی فکر کنم حداقل به دو روز غیبت از مدرسه  می ارزید.

 

برگشت و نگاهی به من کرد..یه نگاه سرد و خالی از محبتی.بدون این که آهنگ گوشیش رو قطع کنه گفت:شاید!

سپس برگشت و به پارک خیره شد.لبم رو گاز گرفتم..انریکو داشت برا خودش می خوند

 

Now one is the key

Two is the door

3 Is the path that will lead us to 4…

 

 

 

شاید حدود دو دقیقه هیچ حرفی نزدیم.برگشتم و به در خونه ی پدربزرگم خیره شدم.نمی تونستم به اون که با اون چشم های سردش نگاهم می کرد خیره بشم. امروز موهاش رو درست کرده بود و کاپشن خوشگلشو پوشیده بود..همون که من دوستش داشتم..روی هم رفته خوشگل بود..خیلی خوشگل...

یه لحظه سرم رو تکون دادم تا این حرفا از ذهنم بره بیرون.آهنگ بعدی flag white  بود.خودم این آهنگو بهش داده بودم.روش نوشته بود:سارا!

لبخند احمقانه ای روی لبم نشست ولی تبدیل به اشک شد..نیومده بودم که اینا رو به خودم بگم و برم..اومده بودم یه خط قرمز روی دوستیمون بکشم..شاید نباید رابطه ای بیشتر از دختر عمه و پسر دایی داشتیم..ای کاش اینطوری نمی شد.

 

بالاخره با هر زحمتی بود لب هامو از هم باز کردم و گفتم:نمی خوای بپرسی چرا اومدم اینجا؟

 

شونه ش رو با بی تفاوتی بالا داد و خودش روبا بستن بند کفشش مشغول کرد. به حرف زدن ادامه دادم:بی خود این حرکاتو درنیار..خودت می دونی که چرا اینجا..می خوام بدونی که دیگه حق رفتن تو آی دیم رو نداری...می خوام بفهمی که من هر وقت خواستم نصف موهامو می دم بیرون!هر وقت خواستم آرایش می کنم..حرف خواستم مانتویی خیلی کوتاه می پوشم..من نیازی به کسی ندارم..

آخراش تقریبا داد می زدم.تا اومدم بقیه حرفمو بزنم از جا بلندشدو به طرفم اومد..خیلی عصبانی بود..کاملا از چشماش می شد فهمید.

 

_سارا هر غلطی دوست داری می تونی بکنی..مگه من وکیل وسیع توام..تنها چیزی که نمی دونم دلیل این تموم کردنته...

 

خیلی بد تو چشمام نگاه می کرد.سعی کردم گریه نکنم.

 

_اون روز که با ژاله دیدمت بس بود.

 

با این حرفم بهش بر خورد..شاید بدترین حرفو زده بودم.با عصبانیت فریاد زد:اون روز ژاله اینا اومده بودند خونمون....رفته بودم حسینو از مدرسه بیارم که مامانم گفت:ژاله هم تا نصف راه بیاد بعد بره کلاس.. ده بارم بهت گفتم احمق !دفعه ی آخرت باشه..

 

حرفشو قطع کردم و گفتم:خفه شو..

_تو بهتره دیگه دهنتو ببندی!حداقل من تهمت نمی زنم..

_نمی تونی هم بزنی!من هرگز خیانت  نکردم..

 

_آره جون عمت...

_حالا که اینطوری شد آره دوست پسر جدید پیدا کردم..دیگه وسط خیابون نمی گه پسره داره بد نگاه می کنه چتریاتو یه ذره بده تو..تازه دوستش دارم..

 

دیگه ترکوندم..عجب دروغ شاخداری! چرا اینقدر احمقانه حرف می زدم..آخه من هنوز اونو دوست داشتم..ولی..!

 

یه نگاه عصبی بهم کرد. اشکو تو چشماش می دیدم..خیلی سعی کردم که من هم گریه نکنم ولی بدون این که بخوام اشک دیدم روکور کرد.یک ثانیه فقط لبشو گزید و گفت:خاک بر سرت که لیاقتت همون پسراس.من دیگه با توکاری ندارم..مطمئن باش!تو دیگه آزادی!دیگه کسی نیست که بگه این کارو بکن...

تو دلم کفتم:نه خواهش می کنم!اینطوری تمومش نکن..فقط برای یه مدتی راحتم بزار..

 

اما اشکام نزاشت حرفی بزنم..اشکای اونم همینطوری..سریع روشو برگرداند تا بره..یک دفعه یک پسررهگذره به من گفت:چند سالته؟

به پسره توجه نکردم و دلم خواست امیر برگرده و به پسره تشر بره..امیر ایستاده..اما بعد حرکت کرد و رفت تو خونه..همینطوری که حرکت می کرد اشکاش رو پاک می کرد.من توان حرکت نداشتم فقط به آهنگی که همینطور دورتر می شد گوش می دادم:

 

 

Its oveR and I feel so alone!

This is a sadness I've never known

How did I let the sweetest of dream slip away?

And I afraid the hurt is here to stay

 

 

 

 

 

؟؟؟؟

بالاخره چشمم رو از صفحه کامپیوتر برداشتم  و به ساعت بالای تختم خیره شدم.ساعت 1:14 دقیقه رو با تمام وجود فریاد می زد.  کامپیوترمو خاموش کردم و آرام  در اتاقم رو باز کردم و به بیرون سرکی کشیدم.چراغ پذیرایی خاموش بود.چراغ اتاق مامانم اینام همینطور.به طرف در اتاق رمیسا رفتم و آروم وارد شدم.اول رمیسا رو ندیدم و نجواگونو صدا ش کردم"رمیسا"

یک دفعه کله ی رمیسا از توی کمد دیواریش پدیدار شد:دی یک لحظه به شدت زهره ترک شدم.بالاخره تونست پاشو بکشه بیرون.با قیافه ی ژولیده به من نگاه کرد و گفت:مگه خون آشام دیدی؟

خندیدیم و گفتم:نه بابا!دیو دوسر بود.اون تو چی کار می کردی؟

 

_رفته بودم کاپشن مشکی ام رو بیارم بیرون که دو تاچیز با حال پیدا کردم.

 

من با تعجب:چی؟

رمیسا دو دفترچه ی صورتی گرد و خاک گرفته رو از توکمد دیواریش بیرون آورد و من تازه فهمیدم که اینا چی هستن!یک دفعه ای لبخندی روی لبم نشست و به طرف دفترچه ی صورتی رفتم و برش داشتم.

 

رمیسا دفترچه ی خودش رو برداشت و همان طور که ورق میزد گفت:یادته چه چیزهایی توش می نوشتیم؟

 

_آره یادمه..مرسی دیه من برم شب بخیر!

 

و با سرعت از اتاق  رمیسا بیرون میام و شروع به خوندن می کنم.این دفترچه ی کوچک یه تقویم سال 1385 بود که من دو سال پیش عکس های توش رو از جلد در آوردم و به وسیله ی عکس های لاو و اینا خوشگلش کردم.و هیجان انگیز ترین چیزی که داشت چیزایی بود که درونش نوشته بودم..آهنگ های step up)) & hsm و کلی دیه.تو بعضی صفحه هاش خبر وعکس چسبونده بودم و البته یه صفحه برای شغل ها و کارهایی که وقتی بزرگ شدم می خواستم بکنم .برای بازیگرای هالیوو و...

یه چیزی این وسط منو خیلی متعجب کرد..علاقه ی دیوانه کننده ای که به بعضی بازیگرا در سن های مختلفم

داشتم. حتی تو بعضی از صفحات دفترچه ام براشون نامه نوشته بودم.مثلا برای زاک افرون نوشته بودم (همون طور و با همون غلط های املایی و گرامری که داشتم می نویسم!)

 

Hello dear zac

I know u but u don’t know me! I'm your real wife! I don’t tell lies! When I will be 20, I m butiful and most popular girl in Hollywood…..

بقیه اش رو نمی نویسم.تا همین جا کافی بود!خب در واقع الان هیچ علاقه ای  به زاک افرونی که براش می مردم ندارم!حتی الان از دنیل رادکلیف که خیلی خیلی دیوونه اش بودم حالم به هم می خوره(این مال کلاس چهارم پنجمم بود) یا چنینگ تاتوم و یا سیاوش خیرابی(این مال زمان پخش ترانه ی مادری بود) حتی یادمه گلزارم خیلی برامون باحال بود(اوووف حالم بهم خورد)

 

انسانی که ما باشیم در هر جوی علایقش عوض می شه،چیز های قبلی براش بی ارزش می شن و این در صورتیه که می دونه این علایق بعد از بین رفتن اون جو دوباره عوض می شه ولی آدم بشو نیست!

 

پ.ن1 بسه دیه اینقدر منو مسخره نکن..اگه مال رمیسا رو بخونی که دیه از خنده منفجر می شی..

پ.ن2 دیه مثل قدیما اونطوری کسی رو دوست ندارم ولی هنوز تو جو جاش هالوی موندم:دی

 

و حالا یه داستان:

 

 ازم پرسید : دوستم داری ؟
گفتم : آره
گفت : چقدر ؟
گفتم : از اینجا تا خدا

 ... اشک توی چشاش جمع شد و گفت : مگه نگفتی که خدا از همه چیز به ما نزدیکتره ؟!