خودمو دوس ندارم!

جدی وقتی به  خودم نگاه می کنم اونیو نمی بینم که یه زمانی بودم! یعنی کاملا مطئنم که زدم تو جاده خاکی! اما جاده خاکیو دوسسسس دارم می خوام برم جلو! از مسیر اصلی خسته شدممم می دونم این مسیر تمام زندگیمو تو کثافت غرق می کنه اما نمی خوام جاده اصلی رو پیدا کنم! همین می تونه دلیل اصلیه من واسه دوست نداشتن خودم باشه!

1 ماه اول تابستونم به گند کشیده بود! سختی رو کشیدم که تا عمر دارم فراموش نمی کنم! همون باعث شد که من به اینجا برسم! هیچوقت مسبب داغون شدنمونمی بخشم!!!!!

خلاصه یه روز یا درواقع یه شب اومد که ورق زندگی من برگشت و من الان اینجام!!!!! خدایی الان با زندگیم عشق می کنم و این فقط به خاطر اینکه دنیا رو دایورت کردم به ت..خ..م..م.

خدایی به این پی بردم ک چرا همش رو خط زندگی حرکت کنم؟ چرا همش رو این خط باشم در صورتی که بودن یا نبودنم فرقی نمی کنه!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟

من می دونم دارم همه دنیامو خراب می کنم اما عشقم می کشه 4 روز هم واقعا به معنای واقعی خوش بگذرونمو زندگی کنم!!

زندگی کردن...؟ کاری که هردفه واقعا اومدم بکنم نشد!

خدا منو ببخشه!!خدا منو ببخشه چون می دونم چقدر ازم عصبانیه! اینقدر عصبانی که دیگه حتی واسش فرقی نمی کنه من روزه بگیرمم یا نه؟دعا بخونم یا نه؟ نمازم که کلا...!!

به قول دوستم :خدا به منو تو میگه دوست عزیز ممنون میشم که بعد از این همه ریدن تو زندگی این 4تا روزتم نگیری. سنگین تری!!!

خلاصه اینکه خودمو دوس ندارم ولی با زندگیم عشق می کنم! اصولا امکان نداره این طوری شه! چون ادم اول باید از خودش راضی باشه بعد زندگیش.

کلا فک نکنید رفتم چی کار کردم که اومدم اینارو نوشتم!!!نه!! هرکس از نوشته من یه برداشتی میکنه اما مهم طرز فکر خودمه! شاید کارایی که من دارم میکنم برا بعضیا معمولی باشه واس بعضیاااا فاجعه!!!! کلا فکر اشتباه نکنید!!

پ.ن: نیاازی به گفتن شما نیس! خودم همین الان می گم یه روز به خاطر وجود این روزااا چنان داغون شمم! اما فعلااا حالاشو از دست نمی دم!!! به گذشتم بر نمی گردم!! گذشته فقط به من می گه در اوج بچگی ریدم!!! اخه اون ایکبیری ادم بود؟؟؟؟ :D

پ.ن نشون بی نشون من...به قلب آسمون بزن... تا مردم از روی زمین... ستارتو نشون بدن